مقاله ای تحت عنوان: جایگاه فرهنگ در نظریات روابط بین الملل

ساخت وبلاگ

مقدمه فرهنگ مطمئناً برای موجودات بشر مهم است اما استفاده از آن به عنوان یک ابزارتحلیلی می تواند مشکل ساز شود. فرهنگ مفهومی چند وجهی است که بیشتر از آن در شیوه هایی مبهم و شهودی استفاده می کنند. چالش اصلی در این میان تصمیم گیری درباره، این است که فرهنگ چیست و محدود کردن نفوذ آن چگونه خواهد بود. فرهنگ را هیچ گاه نمی توان به طور جامع و کامل تعریف کرد این امر تا حدودی به این علت است که فرهنگ بسیار پیچیده و پویا است. در عمل، دیدن از زوایای هزار توی فرهنگ نیازمند شناخت نهادها و مظاهر هویت فرهنگی است: تصاویر، مفاهیم، هنجارها، ارزشها و روشهایی که به نظر می رسد در تعیین حیات سیاسی یا بین المللی حایز اهمیت است. بنابراین اندیشیدن درباره فرهنگ در روابط بین الملل ارزشمند است.

در حالی که سنت غالب خرد گرا در روابط بین الملل معتقد است همه رفتارهای انسان مشمول منطق سیاست قدرت در نظام بین الملل است.ولی دشوار است که به جهان بنگریم ولی اهمیت فرهنگ را نبینیم. فرهنگ می تواند به ما کمک کند بفهمیم چرا جوامع انسانی این گونه رفتار می کنند و چه شباهتها و تفاوتهایی بین آنها وجود دارد و چرا جهان به جوامع متمایز تقسیم شده است ؟ رده بندی تعلقات و تمایزها کار اصلی است که تحلیل گر فرهنگی می تواند آنرا در سطح بین المللی انجام دهد.(1)

در این مقاله پژوهشی تلاش می شود به اختصار به بررسی جایگاه فرهنگ در نظریه پردازی روابط بین الملل پرداخته شود البته پرداختن به این موضوع با توجه به اینکه هر یک نظریات گوناگون روابط بین الملل، رویکرد مختلفی به مقوله فرهنگ دارند، تجزیه و تحلیل آنرا پیچیده می کند. از این رو برای ساده سازی موضوع با طبقه بندی نظریات در سه دسته(جریان خرد گرا، جریان فرعی و جریان میانه روابط بین الملل) به نقش فرهنگ در نظریه پردازی در هر یک از این جریانها پر داخته می شود.

پرسش اصلی: انگاره های فرهنگی چه نقشی در نظریه پردازی روابط بین المللی دارند؟

فرضیه: فرهنگ در رهیافت های گوناگون روابط بین الملل کار ویژه ای متفاوتی دارد و نمی توان یک حکم کلی در مورد نقش فرهنگ در نظریه پردازی روابط بین الملل صادر و در این باره قضاوت نمود. ولیکن نقش فرهنگ در نظریات متاخر روابط بین الملل پر رنگ تر شده است.

نکته دیگری که می توان درمورد نسبت بین فرهنگ و روابط بین المل برشمرد، پررنگ تر شدن توجه به مقوله فرهنگ در نظریات متأخر است و پرداختن به مطالعات بین رشته ای در این زمینه در طی چند دهه گذشته است که روز به روز به فزونی نهاده است

مفهوم فرهنگ

فرهنگ از جمله واژه ها و مفاهیم علوم اجتماعی و انسانی است که با وجود کاربرد بسیار فراوان، اتفاق نظر چندانی بر سرتعریف آن وجود ندارد. پژوهشگران و نظریه پردازان مختلف تعریف های متفاوتی از فرهنگ عرضه می کنند و گاهی در تضاد با یکدیگر قرار دارند. به طور کلی همه معناهای مختلف فرهنگ از واژه لاتین (Cultivate) ریشه می گیرد که به مفهوم پرورش، عمل آوری و رشد می باشد. (2)

والراستالین در مقاله ای تحت عنوان «فرهنگ و میدان جنگ ایدئولوژیکی نظام جدید جهانی»، فرهنگ را گسترده ترین مفهوم در علوم اجتماعی بیان می کند. از نظر وی فرهنگ، طیف وسیعی از معانی را شامل می شود و شاید بتوان گفت منبع خیلی از مشکلات هم می باشد. از دیدگاه وی فرهنگ به مجموعه ای از ویژگیها که باعث می شود شخص عضو یک گروه تعریف شود به خاطر داشتن یک سری ویژگیهای مشترک با اعضای آن گروه گفته می شود، برای اینکه مجموعه ای از خصیصه ها، روندها، ارزشها یا اعتقادات را توصیف نماییم. (3)

اینا تیولا (N. Inay Tallah) و بلنی (D.Blaney) در مقاله ای تحت عنوان «اقتصاد سیاسی بین الملل به مثابه فرهنگ رقابت» در تعریفی از فرهنگ معتقدند: «فرهنگ شامل فعالیت های انسانی و توانمندیهای خلاقانه است و به توانمندی انسانی برای خلق و ایجاد کردن زندگی مربوط می شود». فرهنگ هم عام گرایی و اشتراک را مورد اشاره قرار می دهد و هم به خاص گرایی و تنوع نظر دارد. اشتراکات باعث ایجاد یک فرهنگ خاص در درون یک گروه می شود و خاص گرایی سبب تمایز یک گروه از گروه دیگر می‌گردد.

ریموند کوهن در تعریف خاص خود از فرهنگ براین اعتقاد است که این مفهوم در ابتدا توسط مردم شناسان به کار برده شده است. فرهنگ ها از معانی، عرفها و فرضهای قبلی ساخته می شوند. از نظر وی فرهنگ یک شئی نیست که قابل لمس باشد، فرهنگ یک کالا نیست که همه اعضای اجتماع، به صورت یک شکل آنرا داشته باشند، بلکه فرهنگ به مثابه یک معنای مشترک است و همان طور که گیرتز (Geertz) خاطر نشان می کند به مثابه یک معانی مشترک است که متشکل از تعریف مشترک یک گروه از افراد و واقعیات می باشد و آنها را قادر می سازد که با هم زندگی کنند. فرهنگ معانی بین الاذهان را در جهان خلق می کند و به اعضاء اجازه می دهد که براساس واقعیات درونی و بیرونی و در درون این واقعیات، عمل کنند و مسایل و واقعیات را ارزیابی و تفسیر نمایند. ژاگ بردل (D.Jacquin-berdel) نیز متعقد است که فرهنگ مجموعه ای از معانی، ارزشها و برداشتها می باشد و در سطوح مختلف می توان آنرا به کار برد (فروملی، ملی و فراملی). از نظر وی انجام یک فرهنگ، نشانه وجود ارتباط منطقی بین معانی، ارزشها و برداشتهای می باشد که اعضای یک فرهنگ دارا می باشند. (4)

بنابراین فرهنگ در برگیرنده هزاران هنجار(انتظارات رفتاری)، ارزش (معیار تعیین مطلوب یا نامطلوب، بد یا خوب، زشت یا زیبا)، باور (تصوراتی درباره عالم و اجزای آن)، نهاد (اشیاء کنش ها یا اصواتی که از لحاظ اجتماعی معنای خاص می یابند)، فن آوری و روابط مادی است. اجزاء و عناصر فرهنگ پیچیده می باشد وبه هیچ روی منسجم و ثابت نیستند و در چارچوب فضا و مکان دگرگون می شوند. با گذشت زمان برخی آداب و رسوم از بین می روند، برخی دگرگون می شوند و برخی در فرهنگ های بزرگ تر ادغام می شوند. تداخل فضاهای فرهنگی هم در تغییر و تحول عناصر فرهنگی بسیار موثر هستند. همچنین در موارد بسیاری، مقتضیات زمانی و نیازهای سیاسی به احیای برخی عناصر فرهنگی و سرکوب برخی دیگر می انجامد. (5)

با شرحی که در مورد مفهوم فرهنگ آورده می شود و با اذعان به نسبی بودن این پدیده، بررسی نسبت این پدیده با روابط بین الملل بسیار پیچیده و دشوار می نماید.

نسبت بین فرهنگ و روابط بین الملل

برای مطالعه نسبت میان فرهنگ و روابط بین الملل از دو زاویه می توان این موضوع را بررسی نمود. نخست نوعی برداشت از فرهنگ به عنوان امری مجزا و منفک از سایر پدیده ها و برداشتی دیگر از فرهنگ به عنوان یک عامل ذاتی که در دل نظریه ها پنهان می باشد. (6)

بنابراین اگر فرهنگ را امری مجزا و منفک از تاریخ و پدیده ای در ردیف دیگر پدیده ها بدانیم توفیقی به دست نمی آوریم. زیرا با این کار از حقیقت فرهنگ دور شده ایم. هر یک از صاحب نظران فرهنگ را در یکی از مظاهر آن دیده است و شاید توجهی به مظهر دیگر آن ننموده است. این اختلاف امری طبیعی است، زیرا فرهنگ همواره در چیزی ظهور می کند و در هرجا در هرچه ظهور کند، نسبت به آنجا و آن چیز به صورتی خاص ظاهر می شود. اگر این معنی را در نسبت فرهنگ و روابط بین الملل منظور کنیم. نمی توانیم فرهنگ متعلق به روابط بین الملل را جدا و منفک و مقارن از آن ببینیم. (7)

بنابراین تحت این شرایط نظریه روابط بین الملل به طور عمده بر اسطورها، فرهنگ و ایدئولوژی متکی است. چنین اسطوره سازی را در چارچوب رویکردهای گوناگون و به اشکال مختلف ملاحظه می کنیم. اگر از این زاویه به مساله نگاه کنیم، در این صورت در می یابیم که فرهنگ نه تنها بخش فراموش شده در روابط بین الملل نمی باشد بلکه اصولاً بدون توجه به عناصر هنجاری، ارزشی و ایدئولوژیک فرهنگ، نمی توان مبادرت به ارایه نظریه ای نمود و سیاست بین الملل را در چارچوب رویکردی خاص تجزیه و تحلیل نمود.(8) با این حال برخی از نظریات روابط بین المل همچون جریان اصلی روابط بین الملل بهای کمی برای طرح موضوع فرهنک در نظریه پردازی قائل شده اند و اصولاً توجه به مقوله فرهنگ در نظریه پردازی روابط بین الملل در دهه های اخیر فزونی یافته است. در دهه های پایانی قرن بیستم نظریه پردازی و تحلیل انتقادی درباره فرآیندها و فراورده های فرهنگی، ادبیات متنوع و گسترده ای به وجود آورد. عوامل و انگیزه های مختلفی در گسترش این مطالعات موثر بوده است.

آنچه موجب شد که مطالعات فرهنگی در رشته های گوناگون علوم اجتماعی در دهه های اخیر روبه گسترش گذارد نخست، مهاجرتهای گسترده و افزایش بی سابقه تماس ها و ارتباطات فرهنگی در سطح بین المللی و توجه فزآینده به تفاوتهای موجود میان فرهنگ ها برای تحلیل مسایل بین المللی است. دوم، آمیختگی میان تجارت، فرهنگ و سیاست در کشورهای غربی و در نتیجه بازتاب این آمیختگی در سیاست خارجی آنهاست. سوم، گسترش شبکه های ارتباطی در سطح جهان و اشاعه و گسترش فرهنگ مدرن توسط رسانه های جهان گستر است و چهارم ظهور فرآیند جهانی شدن فرهنگ و واکنش های مقاومت آمیز در برابر این عوامل، ضرورت بررسی روابط میان فرهنگ و قدرت را در سطح بین المللی آشکار می سازد.(9) هم اکنون فرهنگ در روابط بین الملل یکی از نگرش های کاربردی برای مطالعه لایه های ساختار نظم بین الملل و نیز نقش بازیگران آن در تدوین و توسعه سیاست خارجی فرهنگی است.(10)

مطالعات درزمینه فرهنگ و روابط بین الملل ابتدا در دهه 1960 توسط پاره ای از نویسندگان علوم سیاسی تحت عنوان فرهنگ سیاسی آغاز گردید که تأثیر پذیری فرهنگ را از سیاست و بالعکس را مطالعه می نمودند. چنین بررسیهایی درمراحل بعد به تجزیه و تحلیل رابطه میان فرهنگ و سیاست خارجی پرداخت. در این مطالعات بیشتر توجهات معطوف به انعکاس آداب و رسوم، سنتها، اخلاقیات، ارزشها و اعتقادات فرهنگی در سیاست خارجی است. (11)

از این رو برداشت هایی که هر یک از دولتها از مختصات فرهنگی و هنجاری جوامع گوناگون دارند می تواند از نگاه دارندگان آن فرهنگ متفاوت باشد. ضمناً می توان در هر دوره و عصری ارزیابی خاصی از مختصات فرهنگی بین المللی به عمل آورد. در اینجا منظور از فرهنگ بین المللی، ارزشها و هنجارهای عامی هستند که در طول زمان مورد پذیرش جامعه بین المللی قرار گرفته و دارای عملکردهای خاصی می باشند. تجلی این فرهنگ را می توان در چارچوب عملکرد رژیم های بین المللی و در قالب هنجارها، مقررات، قوانین و کنوانسیونهای بین المللی مشاهده کرد.(12)

در روابط بین الملل دو دیدگاه کلی وجود دارد: دیدگاه مادی گرا و دیدگاه معنا محور؛

 از دیدگاه نخست، موجودیتها اجتماعی اعم از ساختارها و کنشها هم از نظر وجودی و هم از نظر عملکرد مستقل از برداشتها و فهم انسانها وجود دارند و بنیادی ترین واقعیت مورد بررسی در مطالعات را واقعیات مادی قابل شاهده تشکیل می دهند. از نگاه دوم اساساً موجودیت ساختارها، نهادها و کارگزاران جنبه ذهنی یا حداقل گفتمانی دارد و اینها جز مبانی فهم انسانی وجود ندارد. بنابراین ما در جهانی زندگی می کنیم که فقط انگاره های فرهنگی و (مانند ارزشها، اشیاءها و هنجارها، سنت ها و ...) مهم اند و آنها را می توان مطالعه کرد. در دیدگاه بینابینی، موجودیتهای اجتماعی اگر بعد مادی هم داشته باشند. جنبه گفتمانی نیز دارند. به این ترتیب از نگاه سوم در مطالعه پدیده های اجتماعی باید علاوه بر توجه به ساختارهای مادی، به ساختارهای معنایی نیز توجه کرد. بنابراین در این مقاله براساس این واقعیت و طبقه بندی فوق تلاش می شود نقش فرهنگ در نظریه روابط بین الملل بررسی گردد. (13)

 

 

جایگاه فرهنگ در نظریات خردگرایان

در نظریات روابط بین الملل در جریان اصلی (نظریه های واقع گرا، نوواقع گرا، لیبرال، نولیبرال و ... در کل آنچه به عنوان خردگرایان در روابط بین الملل یاد می شود) به رغم آنکه ممکن است از نظر اخلاقی ترتیبات موجود را ناعادلانه بدانند، اما به دلیل پذیرش دیدگاه اثبات گرایانه مبتنی بر جدایی علم و ارزش که بنیادی ترین فاکتورها در مورد جامعه را سرشت و سازماندهی نیروهای مادی می دانند، از این رو پرداختن به موضوع فرهنگ را از وظایف نظریه روابط بین الملل نمی دانند و این حوزه های فرعی روابط بین الملل هستند که به بحث فرهنگ و در کل عوامل غیرمادی می پردازند.

به همین دلیل فرهنگ نمود چندانی در نظریات روابط بین الملل در جریان اصلی، حداقل در ظاهر ندارد، ولیکن به اعتقاد نگارنده نوع نگاه هریک از پارادیم های واقع گرایی و آزمانگرایی به روابط بین الملل به ایجاد نوعی فرهنگ در روابط بین الملل انجامیده است.

جریان اصلی روابط بین الملل ساختار نظام بین الملل را عامل اساسی تحلیل روابط بین الملل می دانند که در حالت آنارش قرار دارد که به معنای فقدان اقتدار توانمند بیرونی و قدرت حاکم بر سیستم بین المللی است. هنجارهای موجود در سیستم بین المللی آنرا به هم متصل می کند و این حالت تا زمانی تداوم دارد که اعضای سیستم در تصمیم گیری های سیاسی مستقل، صاحب امتیاز و براساس حاصل جمع غیر صفر بیانیشند. به اعتقاد اکثر پژوهشگران روابط بین الملل، آنارشی می تواند تحت تأثیر تنگناهای محیطی و شرایط و اوضاع و احوال حاکم بروز کند. از این رو در مطالعاتی که حول محور آنارشی بین المللی دور می زند شناخت فرهنگ سیاسی حاکم بر سیستم بین المللی به عنوان رکن اساسی نظام آنارشی ضروری به نظر می رسد.(14)

به طور کلی نظریه روابط بین الملل می تواند به صورت عرصه ای برای عملیات فرهنگی تلقی شود که طی آن نظریه پردازان در چارچوب رویکردی خاص مبادرت به اسطوره سازی در مورد مقولات سیاست بین الملل نمایند. برای نمونه هنگامی که در چارچوب نظریه واقع گرایی، الگوی رفتاری بین المللی را براساس آنارشی توضیح می دهیم، اسطوره سازی برای ایجاد تعارض، ترس از آشوب زدگی معمای امنیتی را در پی دارد که می تواند رفتار بازیگری که دردرون محیط آنارشی قرار دارند را توضیح داد که به ایجاد فرهنگ رفتاری خاصی مبتنی بر عدم احساس امنیت عدم اعتماد به دیگران، اندیشیدن به منافع خود و کاهش همکاری در روابط بین الملل می انجامد. همین طور از دیدگاه لیبرالها نیز تشکیل جامعه بین المللی از طریق فائق آمدن برجنبه های آنارشی و تغییر سیاست بین المللی از حالت تعارض به حالت همکاری جویانه نوع دیگری از فرهنگ رفتاری در روابط بین الملل را به وجود می آورد که مبتنی بر همکاری می باشد. بنابراین در چارچوب جریان اصلی نظریه پردازی روابط بین الملل، گرچه به درون دولتی و مسایل ایدئولوژیکی، ارزشی، انگاره ای و هنجاری و در مجموع به فرهنگ عنایت چندانی نمی شود، لکن فشارهای سیستماتیک و ساختاری نظام بین الملل عملاً دولتها را در فرآیند نوعی جامعه پذیری از لحاظ همگون سازی رفتارها قرار می دهد به گونه ای که با وجود تعلقات نظام ها از لحاظ فرهنگی، سیاسی و ایدئولوژیکی، آنها مشابه هم عمل می کنند. به عبارت دیگر ساختار نظام بین الملل مبادرت به نوعی فرهنگ سازی نموده و هنجار خاصی را به کلیه بازیگران تجویز می نماید. در این فرآیند جامعه پذیری ترس، تعارض و آشوب زدگی همچنان به عنوان ویژگیهای اصلی سیاست بین الملل پا بر جا باقی می مانند. (15) درک این فضای نرماتیو و هنجاری برای تجزیه و تحلیل روابط بازیگران در محیط نظام بین الملل ضروری می باشد.

نظریه پردازان نئورنالیست نیز در مطالعات خود در این زمینه اذعان می دارند که فضای نورماتیو فرهنگی روابط بین الملل بر ایستارها و اجزای سیستم اثرات مثبتی و منفی دارد. ادراکات و رفتارهای خارجی دولتها نیز به شدت تحت تأثیر فضای نرماتیو حاکم بر سیستم بین المللی قرار می گیرد.(16)

جایگاه فرهنگ در نظریات جریان فرعی روابط بین الملل

جریان فرعی روابط بین الملل شامل طیف وسیعی از دیدگاهها در روابط بین الملل است که در مقابل جریان اصلی قرار می گیرد همانند نظریه انتقادی، پساتجددگرایی، پساساختار گرایی، نظریات مارکسیستی و نئومارکسیستی و نظریات طیف میانه شامل مکتب انگلیسی و سازنده گرایی که جزء دیدگاههای بدیل و جریان غیر اصلی هستند. این جریان در مقایسه با جریان اصلی به تناسب بیشتر به موضوع فرهنگ پرداخته است. در این مقاله در حد مقدور به شرح مختصری از نقش فرهنگ در برخی از این نظریات پرداخته می‌شود.

فرهنگ درنظریه مارکسیستی روابط بین الملل

مارکس و انگلس به پدیده های فرهنگی به صورت خاص بسیار کم پرداخته اند و تنها اشاره هایی گذرا داشته اند، از نظر آنها شالوده اقتصادی جامعه از نیروها و روابط تولیدی تشکیل می شود که در آن فرهنگ و ایدئولوژی به منظور کمک به حفظ سیادت گروههای اجتماعی حاکم بر ساخته شده اند. الگوی تأثیر گذار و روبنا – زیربنا، اقتصاد را به عنوان پایه و شالوده جامعه در نظر می گیرند و اشکال فرهنگی، حقوقی و سیاسی را روبنا تصور می کنند که از شالوده اقتصادی ناشی می شود و درخدمت باز تولید آن در می آیند. در کل، از نظر رویکرد مارکسی اشکال فرهنگی همواره در موقعیت های معین تاریخی ظاهر می شوند و در خدمت منافع اقتصادی و اجتماعی خاصی در می آیند و کارکردهای اجتماعی مهمی انجام می دهند. از نظر مارکس و انگلس، اندیشه های فرهنگی هر عصر در خدمت منافع طبقه حاکم، ایدئولوژی هایی را فراهم می آورند که سلطه طبقاتی را مشروعیت می بخشند.(17)

بسیاری از مارکسیست ها ایده های مارکس و انگلس را گسترش دادند و نسبت به مارکسیسم کلاسیک استقلال و اهمیت بیشتری برای فرهنگ قائل شدند. نظریه پردازان چون (per Anderson) جرج لوکاس (George Lucas) بنیامین آدورنو (benyamin adorno) شیوه مارکسیستی تحلیل فرهنگی را پایه گذاری کردند. (18)

این شیوه (نظریه) به دنبال آگاه کردن مردم از طریق مشخص نمودن رابطه نظام سرمایه داری و ذهنیت جامعه می باشد و اعتقاد دارد کسانی که ابزار تولید فرهنگ را دارند، توانایی تولید فرهنگ یکسان و باز تولید ایدئولوژی مورد نظرشان را هم دارند. مهم عرصه تولید فرهنگ است که نظام سرمایه داری از طریق آن ذهنیت جامعه را تشکیل می دهد. فهم مارکسیسم از فرهنگ مدرن در چارچوب مفهوم ایدئولوژی صورت می گیرد. زیرا فرهنگ محصول ایدئولوژی است. و ایدئولوژی حاکم در هر عصر ایده طبقه حاکم است. نهادهای فرهنگی، آموزشی، حقوقی و سیاسی به عنوان روبنا اشکال خاصی از آگاهی اجتماعی مانند آگاهی مذهبی، اخلاقی، فلسفی و فرهنگی ایجاد می کنند. رابطه میان زیر بنا و رو بنا، دیالکتیکی و دو جانبه است. روبنا هم انعکاس زیربنا و هم توجیه کننده و تداوم بخش آن است. زیربنا تعیین کننده محتوا و شکل روبناست. (19) در دیدگاه مارکسیستی از روابط بین الملل، فرهنگ به عنوان یکی از اشکال روبنا برحسب شرایط تاریخی در خدمت منافع نظام سرمایه داری جهانی عمل می کند. نظام سرمایه داری جهانی با تولید فرهنگ خاص، ذهنیت جامعه بین المللی را شکل می دهد. همچنین باید گفت نظام سرمایه داری جهانی از طریق رسانه های گروهی به انتقال فرهنگ و مشروعیت بخشیدن به ثروت خود می پردازد.(20) نئومارکسیستها و درصدر آنها والراستاین معتقد است، نظام جهانی مدرن، فرهنگ خاص را نیز شکل داده است. در طول تحول تاریخی این نظام باتوجه به رشد عقاید جدیدی چون مشروعیت یافتن تغییر سیاسی و پذیرش عادی بودن آن، و نیز مشروعیت حاکمیت مرم و خطرناک تلقی کردن این باورها با تبدیل شدن آن به دموکراسی سازی است. که در پاسخ نظام در سه قلمرو ظهور می کند: 1) اختراع ایدئولوژیها، 2) پیروزی علم گرایی 3) مهار جنبشهای اجتماعی که در برابر نظام جهانی شکل می گیرند. یعنی جنبش های ضد نظام جهانی است که حول محور همزیستی تناقص گونه ای میان عام گرایی از یک سو و جلوه های خاص گرایی یعنی نژاد گرایی و جنس گرایی از سوی دیگر شکل می گیرد. این فرهنگ جهانی چهارچوبی فرهنگی است که نظام جهانی در درون آن عمل می کند. البته این فرهنگ اغلب از نظر پنهان است اما بقیه نظام می تواند بدون آن کار کند. (21)

نظریه انتقادی و فرهنگ

این نظریه که به مکتب فرانکفورت(22) نیز معروف است، وارث مکتب مارکسیسم است. لکن از طرفی راه اصلاح و نقد مارکسیسم را پیمود. این نظریه به دنبال پاسخ گویی به این سوال است که چگونه نظام سرمایه داری خودش را از طریق مقوله فرهنگ باز تولید می کند؟ این نظریه معتقد است که سرمایه داری مدرن توانسته است بر بسیاری از تضادها و بحرانهایی که زمانی با آن مواجه بود فائق آید و در نتیجه قدرت ثبات و تداوم نوع جدید و بی سابقه به دست می آورد. یکی از مسایلی که این روند را تسهیل نموده است، صنعت فرهنگ(23)می باشد که به ایجاد ارضای نیازهای کاذب و سرکوبی نیازهای واقعی می پردازد. برهمین اساس نیازهای واقعی در نظام سرمایه داری مدرن قابل تحقق نیستند. زیرا نیازهای کاذب که این سیستم برای ادامه خود تقویت می کند بر آنها تحمیل می شود.

مکتب انتقادی جهت گیری اش معطوف به سطح فرهنگی و آنچه که واقعیت های جامعه سرمایه داری نوین می خواند، بوده است. به این معنا که کانون تسلط در جهان نوین از اقتصاد به قلمرو فرهنگی انتقال یافته است. مکتب انتقادی به سرکوبی فرهنگی در جامعه نوین، تاکید دارد. به نظر آنها در جهان نوین این تسلط بیشتر با عناصر فرهنگی انجام می گیرد تا عناصر اقتصادی. در جامعه نوین تفکر تکنوکراتیک جای خود فرد را گرفته است. عقلانیت تکنوکراتیک هدفش خدمت به نیروهای سلطه گر است نه رها ساختن مردم از بند تسلط، همچنین هدفش پیدا کردن موثرترین وسایل برای رسیدن به هدف نهایی است که قدرتمندان آنرا مهم می دانند.(24)

بازگشت به اخلاق هنجاری در روابط بین الملل از خصوصیات اصلی نظریه انتقادی محسوب می شود. کاهش نابرابریهای جهانی، برقراری عدالت بین المللی، احترام به تنوع، تکثر و تفاوتها از نکات مورد توجه نظریه پردازان انتقادی در امکانات تحول بین المللی است. و در عین حال باید به جایگاه فرهنگی افراد واینکه منافع و اهداف آنها به شکل اجتماعی تعریف می شوند توجه نمود و همچنین توجه به رابطه میان اخلاق و قدرت، این مساله برای نظریه پردازان انتقادی اهمیت می یابد که در جهانی که از نظر فرهنگی و ارزشی متکثر است، چگونه باید به تغییر وضع موجود امید داشت و پس از آن چگونه می توان در جهت جایگزین ساختن نظمی نوین، به اصول اخلاقی عام و مورد قبول همگان دست یافت.(25) از منظر نظریه انتقادی گفتگو در سطوح متفاوت به ویژه در سطح بین فرهنگی می تواند به عنوان ابزاری برای شکل دادن به فهم های جدید از سیاست جهانی منجر شود. گرامشی(Antonio Gramsci) در این زمینه اعتقاد دارد که تغییر در روابط بین الملل نیز بعد فرهنگی پیدا می کنند. گرامشی تحول فراگیر واقعیت اجتماعی را از طریق خلق یک « فرهنگ متقابل » می بینند یعنی جهان بینی بدیل و شکل جدیدی از سازماندهی سیاسی که رویه های مشارکتی و اجماعی آن جهان بینی تحقق عینی یابد. (26)

جایگاه فرهنگ در نظریات میانه روابط بین الملل

مکتب انگلیسی و نظریه سازنده گرایی به نظریات میانه در روابط بین الملل مشهور شده اند. این نظریات به راه میانه در بین نظریات خردگرا (مادی محور) قایل هستند و معتقدند که در تحلیل مسایل بین الملل هم می بایستی به عوامل مادی و غیرانسانی توجه کرد و هم از هنجارها وارزشها بهره برد. اهمیت راه میانه درانسجام و پایداری بیشتر آن در مسایل هستی شناختی و معرفت شناختی و امکان استفاده از بصیرتهای گسترده فلسفی و علم گرایانه و هنجارگرایانه، است.(27) در این مبحث به دو مکتب انگلیسی و سازنده گرایی به عنوان مهم ترین نظریات این گروه پرداخته و رابطه آنها با فرهنگ بررسی می گردد.

مکتب انگلیسی و فرهنگ

مکتب انگلیسی (English school) به مجموعه آثار و نویسندگانی اشاره دارد که در برداشت از روابط بین الملل آنرا، فراتر از یک نظام بین الملل، در جامعه ای مرکب از دولتهای می دانند و قائل بر اهمیت اهداف، قواعد، نهادها، ارزشها و هنجارهای مشترک آن هستند. (28)

در مکتب انگلیسی نویسندگانی چون اف. اس. سی نوردروپ (F. S. C. Northrop) و آدا وزمن(Adda Bozeman)، هدلی بول(Hedley Bull)، مایکل دونِلن(Michael Don élan) و دیگران، فرهنگ را به عنوان جنبه‌ای بسیار جدی از روابط بین المللی مطالعه کرده‌اند. آنها به مسئله تفاوت فرهنگی توجه نموده و نظام بین المللی را به عنوان نوعی خاص از«جامعه سیاسی» تحت عنوان «جامعه بین المللی» مورد مطالعه قرار داده‌اند(29). جامعه بین المللی در دیدگاه‌این گروه از اندیشمندان عبارت است از «گروهی از دولتها (یا جوامع مستقل سیاسی) که نه تنها یک نظام را تشکیل می‌دهند بلکه از طریق گفتگو و توافق، قواعد و نهادهای مشترکی را برای رفتار و روابط ایجاد کرده‌اند و منافع خود را در حفظ این ترتیبات تشخیص داده‌اند» (30)؛ اگر چه نظام بین المللی فراتر از نظام ملی – که مبتنی بر هویت مشترک در قلمرو مرزهای سرزمینی مشخص است- تلقی می‌‌شود ولی دارای هنجارها، قوانین، قواعد نانوشته، روالهای حقوقی و در واقع فرهنگهای دیپلماتیک و تجاری می‌‌باشد که در عمل مورد قبول تمام کسانی است که در محیط نظام بین المللی فعالیت می‌کنند. مطالعه تحلیلهایی که در باره ماهیت روابط و ارتباطات بین‌المللی، حقوق بشر و تأثیر آن بر شکل گیری سیاست خارجی ارائه شده است نیز نشان می‌دهد که فرهنگ - با مفاهیم مختلف آن - در این تحلیلها حضوری دائمی دارد (31).

برای مکتب انگلیسی، کانون و هسته مرکزی موضوع روابط بین الملل در فهم بیناذهنی و نیت کنشگرانی است که نظریه پردازان می کوشند آنها را بفهمند. مکتب انگلیسی تاکید دارد که دولتها در جامعه ای از دولتها قرار دارند که شامل ارزشها، قواعد و نهادهایی است که دولتها عمدتاً آنها را پذیرفته اند و امکان کارکرد نظام دولتی را می دهند. آنچه به نظم در قلمرو بین المللی قوام می بخشد، هنجارهای مربوط به قرار داد و حفظ قول و وفای به عهدند.(32)

آنچه مشخص است، بدبینی کلی مکتب انگلیسی به مطالعه کمی گرایانه یا روایت آمریکایی از علم گرایی در روابط بین الملل است، شاید بتوان گفت که نقطه عزیمت هستی شناختی پیروان مکتب انگلیسی به روابط بین الملل یعنی جامعه بین الملل همراه با تاکید بر قواعد، هنجارها، عناصر فرهنگی، اساساً مانع از پیگیری یک معرفت شناسی و روش شناسی علم گرایانه مربوط می شود. لاجرم نفی مشاهده مستقل از نظریه، تفسیرگرایی، نگاه تاریخی یا ایدئوگرافیک یعنی تاکید برجنبه منحصربه فرد و یگانه پدیده های اجتماعی و توجه به ابعاد هنجاری در کنار ابعاد توصیفی و تحلیلی را می توان معرف رهیافت معرفت شناختی این مکتب دانست(33)

می توان گفت که مکتب انگلیسی با تکیه برابعاد غیرمادی و گفتمانی روابط بین الملل، تاکید بر نقش فرهنگ، هنجارها و قواعد، پرهیزاز شئی انگاری در مطالعه روابط بین الملل و توجه به ابعاد هنجاری حیات سیاسی بین الملل و متعاقباً توجه به امکانات موجود برای دگرگون ساختن روابط در جهت عادلانه تر ساختن آن، به موضوعی میانه در مباحث فرانظری شکل می دهد که می تواند در کنار سایر دیدگاههای میانی بستر مناسبی را برای مطالعات نظری و پژوهشی در حوزه روابط بین الملل فراهم سازد.(34) به طور کلی می توان ویژگیهای این مکتب را بدین گونه برشمرد:

الف) جهت گیری تحقیقاتی و تأثیرات تئوریک ناشی از آن به شکل گیری راه میانه

ب) علاقه ای اولیه جهت تبیین فرهنگ به عنوان فضایی که در آن قدرت و مقاومت نقش بازی می کند و تاکید زیاد بر اقتدار فرهنگ

ج) ارایه فهم روشن از پیوندهای معنا و قدرت در ساختار بین المللی

د) داشتن توانایی در برقراری تعاملات مشترک بین عوامل عینی گرا و ذهنی گرا (35)

 

سازه انگاری و فرهنگ

سازه انگاری(Constructivist theory) به عنوان یکی از نظریه های مهم اخیر در روابط بین الملل، محصول زبان شناختی ساختاری، نظریه پست مدرن، نظریه انتقادی، نقد ادبی و مطالعات فرهنگی و رسانه‌ای است.

این نظریه توجه ویژه‌ای به نقش «هویت دولت» در سیاست خارجی دارد. این نظریه در اساس به نقش ابعاد آگاهانه و تعاملی رفتار انسانی یعنی: «قابلیت و علاقه انسانها به داشتن نگرشی سنجیده در باره جهان و با اهمیت تلقی کردن آن» در حیات بین المللی می‌پردازد. این توانایی، واقعیتهای اجتماعی را بر می‌سازد که وجودشان مبتنی بر توافق انسانها بر وجود آنها، و بقایشان نیازمند تشکیل نهادهای انسانی است (مثل: پول، حق مالکیت، حاکمیت، ازدواج واعیاد). سازه انگاران معتقدند که بازیگران، دارای هویتها و منافعی هستند که مبتنی بر ساختی اجتماعی است. آنها همچنین در تمام عوامل ذهنی که از مردمان دیگر - به عنوان موجوداتی فرهنگی - ریشه گرفته است شریک می‌‌باشند. (36)

این نظریه در سالهای اخیر رواج فراوانی یافته است و به عنوان جایگزینی برای نظریه‌های مارکسیستی در توجیه تغییر و ثبات در رفتار بین المللی مطرح شده است.

رئالیسم و لیبرالیسم بر عوامل مادی نظیر قدرت و ثروت تاکید می‌‌کنند در مقابل سازه انگاری بر نقش ایده‌ها و هویتها متمرکز می‌‌شود. به جای آنکه دولت و تلاش آن برای بقاء مفروض گرفته شود، منافع و هویتِ دولتها به عنوان محصول قابل انعطافی از روندهای تاریخی خاص، در نظر گرفته می‌‌شود. این در مقابل نظریه سنتی ایده آلیسم است که هویتها را ثابـت و دائمی فرض می‌‌کند. به سازه انگاران گفتمانهای غالب در جامعه توجه می‌‌کنند زیرا گفتمانها، باورها و منافع را منعکس می‌نمایند، به آنها شکل می‌بخشند و هنجارهای مطلوب رفتار را ایجاد می‌‌کنند. بنابراین دیدگاه سرچشمه‌های تغییر در روابط بین الملل نیز درتغییر باورها و هویتها است.

یکی از وعده های این نظریه بازگردانیدن فرهنگ و سیاست های داخلی بر عرصه نظریه روابط بین الملل است. (37) این نظریه واقعیت اجتماعی را متفاوت با واقعیات مادی می داند و به بعد معنای حیات اجتماعی نیز توجه دارد شناخت این واقعیت را ممکن اما کم و بیش متفاوت با شناخت در حوزه های فیزیکی و طبیعی می انگارد و بیش از آنکه به دنبال(صرف) تبیین باشد. به دنبال تفسیر و فهم روابط اجتماعی است. به طور خاص به بنیانهای غیرمادی هویت دولت به ویژه بعد فرهنگی آن توجه دارد و جامعه بین الملل را تحت حکومت قواعد می بیند. (38)

براساس تحلیل سازنده گرایی هر نوع هویت دولت در سیاست جهانی تا اندازه ای محصول عملکردهای اجتماعی است که باعث تشکل هویت درداخل می شود. بدین ترتیب سیاست هویت در داخل برای هویت و منافع و رفتارهای دولت در خارج امکانات و نیز محدودیت هایی را فراهم می آورد. در چنین وضعیتی حتی در شرایطی که قدرت مادی برای تعقیب سیاست های امپریالیستی فراهم می شود، باز تولید آن نمی تواند بدون توجه به عملکردای اجتماعی آن و بیرون گفتمانی درک شود، امکان دارد حوزه هایی از عملکرد فرهنگی در درون خود دولت وجود داشته باشند که بتواند دارای آثار تقویمی، تکوینی و یا علی برسیاست دولت باشد. در اینجا تصور براین است که دولت نیازمند است تا از طریق یک نوع هویت ملی در داخل، برای مشروعیت بخشیدن به اقتدار استخراجی که روی هویت آن در خارج تأثیر می گذارد، عمل کند. (39) به هر حال یکی از مختصات سازنده گرایی عنایت به ساختارهای فرهنگی و هنجاری در کنار عناصر مادی است. به گونه ای که حتی در این وضعیت انگاره ها هستند که به عناصر مادی قدرت مانند تسلیحات، سرزمین و جمعیت معنا بخشیده و هنجارها در تشکل منافع دارای نقش عمده ای هستند. دراینجا باید ملاحظه کرد که تا چه اندازه میان هنجارهای داخلی، منطقه ای و به طور کلی بین المللی تناقض وجود دارند. برداشت های متفاوت فرهنگی و تحلیل الگوهای رفتاری به طور عمده براساس هنجارهای داخلی سبب می گردد تا الگوهای رفتاری ناشناس را براساس شناخته های خود ارزیابی کنیم و در نتیجه جهان ناشناخته را در درون جهانی که می شناسیم بنا نماییم. (40)

از نظر ونت (Wendt) با وجود اینکه توانمندیهای مادی اهمیت دارند، اما می توان به شکلی «فرهنگی تر» در مورد مفهوم «ساختار» اندیشید و به جای تصویر بدبینانه ناشی از تمرکز برقدرت، با تاکید بر بعد فرهنگی ساختار به امکانات جدید برای تغییر رسید. از این منظر، این ساختارهای شناختی مشترک اند که به عنوان بستر منابع مادی عمل می کنند و به آنها معنای لازم را برای کنش انسانی می دهند.

جان راگی (Ruggie) نیز مهم ترین خصوصیت متمایز سازه انگاری را در قلمرو هستی شناسی می داند.او برآن است که سازنده گرایی سیاست بین الملل را براساس یک هستی شناسی رابطه ای می بینند و به عوامل فکری مانند فرهنگ، هنجار و انگاره ها بها می دهد. (41)

به طور کلی سه فرض هستی شناسی سازه انگاران عبارتند از اینکه در مرحله نخست ساختارها و عوامل مادی و معنایی نقش برابری در شکل دادن به هویت و رفتار بازیگران سیاسی و اجتماعی دارند. ساختارها و عوامل معنایی نظیر نظام باورهای مشترک، اعتقادات و ارزشها نیز پا به پای ساختارها وعوامل مادی تأثیرگذار بر نظام روابط بین الملل می باشند. دوم، رفتار و منافع دولتها تابع هویت آنها است. از این رو امکان بروز رفتارهای متفاوت از دولتها که ناشی از گفتمان فرهنگی حاکم بر جامعه داخلی است، وجود دارد. ثالثاً بین ساختار و کارگزار سازندگی متقابل وجود دارد، هویت و فرهنگ کارگزار برساختار تأثیر می گذارد.(42) که این تأثیر از سطح داخلی به سطوح منطقه ای و بین المللی نیز تسری می یابد.

از دیدگاه ونت، فرهنگ روابط بین الملل می تواند سه حالت داشه باشد: فرهنگ هابزی، لاکی و کانتی که به رفتار دولتها ساختار می بخشند. گذار از فرهنگ لاکی (موازنه قدرت، رقابت امنیتی و جنگ های محدود) به فرهنگ کانتی (همراه با امنیت دسته جمعی و حل و فصل اختلافات از طریق مسالمت آمیز) را مشاهده می کند و برآن است که گرایشهای رفتاری این دو کاملاً متفاوت است. تاکید او براین است که گرایشهای رفتاری در سطح نظام را نمی توان به شکل گزاره های عام و جهان شمول بیان کرد: اگر رفتار گروهی مبتنی بر رقیب انگاشتن یکدیگر باشد، نظام جنبه لاکی پیدا می کند و اگر گروه بزرگی از دولتها یکدیگر را به عنوان دوست تلقی کنند، فرهنگ حاکم بر نظام کانتی خواهد شد. بنابراین دولتها هستند که سرشت آنارشی بین المللی را از طریق اتکا بر فرهنگ و هویت و منافع خو تعیین می کنند.(43)

بنابراین با تاکیدی که سازه انگاران بر نقش فرهنگ در روابط بین الملل دارند به این نتیجه می رسند که بدون توجه به فرهنگ سیاسی جهانی استاندارد کننده نمی توان ثبات بالای نظام دولتی و کاهش تنوع اشکال سیاسی را توضیح داد. سازه انگاران اظهار می دارند که هرج و مرج حاکم بر روابط بین الملل ناشی از تنوع و تکثر هنجارها، ارزشها و اعتقادات است، به عبارت دیگر، تا مادامی که ما در یک جهان متکثر با فرهنگ های مختلف زندگی می کنیم، از این آشفتگی نباید متعجب بود.(44)

فرجام برای بررسی نقش فرهنگ در نظریه پردازی روابط بین الملل می بایستی در سه دسته بندی بدان پرداخت، زیرا نظریات مختلف در روابط بین الملل هرکدام نگاه متفاوتی به مقوله فرهنگ دارند. نوع نگاه هرکدام از این رهیافت ها، به برداشت ها ونتایج مختلفی منجرمی شود.

نظریات جریان اصلی روابط بین الملل (خردگرا) اصولاً عوامل غیرمادی را در نظریه پردازی مورد توجه قرار نمی دهند ولیکن اصول حاکم بر این جریان (واقع گرا – آرمانگرا) به پدید آمدن فرهنگ خاصی در روابط بین الملل انجامیده است.

دسته دوم نظریات روابط بین الملل یعنی جریان غیراصلی به ویژه نظریات مارکسیستی و چپ نو اعتقاد دارند که فرهنگ به عنوان یک ابزار در خدمت نظام سرمایه داری جهانی عمل می کند. مارکسیست ها اعتقاد دارند، نظام جهانی

سرمایه داری ابزار تولید فرهنگ را در اختیار دارد و فرهنگ به عنوان یکی از اشکال رو بنا در خدمت ایدئولوژی حاکم بر نظام بین الملل است که با ایجاد چارچوبی فرهنگی ذهنیت جامعه بین المللی را شکل می دهد. مکتب انتقادی نیز معتقد است، یک فرهنگ در جامعه جهانی سرمایه داری بر دیگر فرهنگ ها توسط نیروهای سلطه گر حاکم شده است و راه برون رفت از این وضعیت بازگشت به اخلاق هنجاری از طریق گفتگوهای میان فرهنگی در روابط بین الملل می باشد.

دسته سوم نظریات روابط بین الملل یعنی دیدگاه میانه روابط بین الملل یعنی مکتب انگلیسی و نظریه سازه انگاری برآنند که در نظریه پردازی و تجزیه و تحلیل روابط بین الملل علاوه بر عوامل مادی از عناصر هنجاری نیز بهره گیری نمایند. ومعتقدند که بدون توجه به عوامل هنجاری - فرهنگی به شناخت لازم از مقوله بین المللی نخواهیم رسید.

براساس داده های فوق مشاهده گردید که فرهنگ در رهیافت های مختلف روابط بین الملل کار ویژه ای متفاوتی دارد و نمی توان یک حکم کلی در مورد نقش فرهنگ در نظریه پردازی روابط بین الملل صادر و در این باره قضاوت نمود.

نکته دیگری که می توان درمورد نسبت بین فرهنگ و روابط بین المل برشمرد، پررنگ تر شدن توجه به مقوله فرهنگ در نظریات متأخر روابط بین الملل است و پرداختن به مطالعات بین رشته ای در این زمینه در طی چند دهه گذشته است که روز به روز به فزونی نهاده است. از این رو نمی توان نقش عناصرفرهنگی را در نظریه پردازی روابط بین المللی چه به صورت آشکار چه در ذات نظریات روایط بین الملل نادیده گرفت .

فهرست منابع و پی نوشت ها

1- سیمون میردن، «فرهنگ در امور جهانی»، جان بایلیس و استیو اسمیت، جهانی شدن سیاست: روابط بین الملل در عصر نوین، گروه مترجمین (تهران: انتشارات موسسه ابرار معاصر، 1383)، ص 1026

2- احمد گل محمدی، جهانی شدن فرهنگ، هویت، (تهران: نشرنی، 1381؛)، ص 123-122

3- بهاره سازمند، «فرهنگ و حقوق بشر در پرتو جهانی شدن»، فصلنامه راهبرد، شماره 36 (تابستان 1383)، ص، 56.

4- همان، ص 56-57.

5- گل محمدی، پیشین، ص 124- 125.

برای مطالعه بیشتر در این زمینه رجوع شود به:

- حسین بشیریه. نظریه‌های فرهنگی در قرن بیستم. (تهران: نشر مؤسسه فرهنگی آینده پویان تهران: 1379).

- دومینیک استریناتی. مقدمه‌ای بر نظریه‌های فرهنگ عامه. ترجمه ثریا پاک‌نظر. (تهران: نشر گام نو، 1380).

- سایمن دورینگ. مطالعات فرهنگی. ترجمه حمیرا مشیرزاده. (تهران: نشر مؤسسه آینده پویان تهران، 1378).

6- استیواسمیت وجان بایلیس «رویکردهای واکنش گرا و سازه انگاری درنظریه روابط بین الملل»، جهانی شدن سیاست: روابط بین الملل در عصرنوین، ترجمه (تهران، انتشارات موسسه ابرار معاصر، )1383، ص 154.

7- رضا داوری اردکانی، « فرهنگ و روابط بین الملل»، سایت www.bashgah.net

8- عبدالعلی قوام، فرهنگ: بخش فراموش شده یا عنصر ذاتی روابط بین الملل فصلنامه سیاست خارجی، سال نوزدهم(تابستان1384)، ص298

9-www,politice.blagfa.cam  

10- فرهنگ مشارکت سلسله مراتب بین المللی علیه تروریسم، همشهری دیپلماتیک (نیمه اول اسفند)1382، شماره 8، سایت www.bashgah.net

11- عبدالعلی قوام، پیشین، ص293

12- همان، ص296

13- حمیرا مشیرزاده، تحول در نظریه های روابط بین الملل، (تهران: سمت، 1383)، ص 8-9 .

14- همشهری دیپلماتیک، پیشین.

15- عبدالعلی قوام، پیشین، ص300

16- همشهری دیپلماتیک، پیشین .

17- داگلاس کلنر، « مارکسیسم فرهنگی و مطالعات فرهنگی»، ترجمه وحید ولی زاده، فصلنامه اقتصاد سیاسی، شماره 10، (1383)، ص 141- 143.

18- همان، ص 43.

19- www.politioco.blagfa.com

20- micael J.mazeer,culture in international Relations.www.global Policy.org

21- مشیرزاده، پیشین، ص 201.

22- این مکتب در 23 فوریه 1923 در فرانکفورت آلمان رسماً پایه گذاری شد. هر چند بسیاری از اعضای آن حتی پیش از این زمان نیز فغال بودند. پس از به قدرت رسیدن نازیها در دهه 1930 بسیاری از شخصیت های این مکتب به ایالات متحده مهاجرت کردند و در موسسه ای وابسته به دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک به فعالیتشان ادامه دادند. پس از پایان جنگ جهانی دوم، برخی نظریه پردازان انتقادی به آلمان بازگشتند و بقیه در ایالات متحده ماندگار شدند. لکن امروز، نظریه انتقادی به فراسوی محدودهای مکتب فرانکفورت گسترش یافته است.

23- مبانی نظری مفهوم صنعت فرهنگ به وسیله کارل ماکس (18836 – 1818) عرضه شده بود. بر طبق این نظریه در سرمایه داری مدرن کالا به عنوان مجموعه ای از روابط اجتماعی میان افراد به کالا به عنوان مجموعه ای از روابط میان اشیاء تبدیل می شود به همین سان فرآوردهای فرهنگی مدرن هم نوعی از کالا هستند، کالاهای فرهنگی هم مجموعه ای از روابط میان اشیاء هستند که ارزش مبادله ای دارند و تمایزی بین ارزش مصرف و ارزش مبادله ایجاد شده است. 24- www.itermational-Relation.com

25- مشیرزاده، پیشین، ص 239.

26- همان، ص 246.

برای مطالعه بیشتر در این زمینه رجوع شود به:

- ایان‌کریپ. نظریه‌های مدرن در جامعه شناسی (از پارسوتر تاهابرماس). ترجمة محبوبه مهاجر. (تهران: نشر سروش، 1378).

- تام باتامور. مکتب فرانکفورت. ترجمه محمود کتابی. (اصفهان: نشر پرسش، 1373).

- آرتور آسابرگر. نقد فرهنگی. ترجمه حمیرا مشیرزاده. (تهران: نشر فرزانگان، ‌1379).

- مایکل پین. فرهنگ اندیشه‌ی انتقادی از روشنگری تا پسامدرنیته. ترجمه پیام یزدانجو. (تهران: نشر مرکز، 1382).

27 – Reus,smit.n, IBID.p507

28- همان، ص 137.29 - Walker R. B. J, the Concept of Culture in the Theory of International Relations, IN: Jongsuk, Culture and International Relations, New York: Praeger, 1990,p7. 30- رابرتسون، رونالد‌، جهانی شدن: تئوریهای اجتماعی و فرهنگ جهانی، ترجمه کمال پولادی، (تهران: ثالث، 1380)، ص258 .

31- سلیمی، حسین، تاثیر فرهنگ بر روابط بین الملل(با تاکید بر اندیشه حقوق بشر)، پایان نامه دکتری، تهران: دانشگاه تربیت مدرس، 1378، ص59 .

32- Jongsuk chay, culture and International pelations (New York ,Praeger Publisher, 1990), P-3

33 – مشیرزاده، پیشین، ص 147.

34- همان، ص 172-171.

35 - www.politioco.blagta.com36 - Ruggie, J. “What Makes the World Hang Together? Neo-utilitarianism and the Social Constructivist Challenge”, International Organization 52, 4, autumn, 1998.

37- قوام، پیشین، ص299

38- Reus – Smit. C. (2002) Imgining society: Constructivism and English school.British Journal of politics and International Relatinons, 4,3: p. 487-509 39- قوام، پیشین، ص299

40- همان، ص300-299

41- مشیرزاده، پیشین، ص 326

42- یان کلارک، جهانی شدن و نظریه روابط بین الملل، ترجمه فرامرز تقی لو؛ (تهران : دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1382)، ص 8-9

43 – محمد توحید فام، فرهنگ در عصر جهانی شدن، چالش ها و فرصت ها، « نقش فرهنگ در فرآیند جهانی شدن»، علی اصغر کاظمی، (تهران: روزنه، 1382)، ص 56

44 - Argan van Assem, Peter Volten, Political culture and International Relations (American Hegemony and european Challang). www.epsent.org

 

 

 

 

پایش تحولات خاورمیانه...
ما را در سایت پایش تحولات خاورمیانه دنبال می کنید

برچسب : مقاله,تحت,عنوان,جایگاه,فرهنگ,نظریات,روابط,بین,الملل, نویسنده : hamidrezaakbaria بازدید : 116 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 10:29